چکیده

معمای پیچیدة هستی، همواره، همچون رازی سر به مهر، کنجکاوی آدمی را برانگیخته و او را در درازنای زمان به خود مشغول داشته است. اندیشمندان جهان، با درنگ در این معمای مبهم، هرکس به شیوه‌ای، پندارهای خویش را بازگفته است. حکیم عمر خیام نیشابوری از اندیشه‌ورزان نامدار ایرانی‌ست که در سروده‌های اندک خود، پرسشهایی ژرف و شگرف در انداخته و برای آسوده‌شدن از دست این پرسشهای جانگزای بی‌پاسخ راههایی را پیش نهاده و بازگفته است.
ژرفای اندیشة خیام را از عمق همین درنگها، پرسشها و تردیدهای بنیادین می‌توان دریافت و شخصیت او را از لابه‌لای همین سؤالات جسارت‌آمیز می‌توان بازشناخت. او وقتی در گذر پرشتاب زمان، ناخرسند، به حیرتی آمیخته به بدبینی دچار می‌شود، به این باور می‌رسد که هیچ چیز «حقیقی‌تر» از «دمی» که در آن به سر می‌برد و لحظه‌ای که در آن نفس می‌کشد، نیست. پس بهترین راه زندگی را برای خود و دیگران در آن می‌بیند که این دم را غنیمت بشمارند و فرصت خود را بیهوده از دست ندهند و آشکارا سفارش می‌کند که:
چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید       خوش باش، غم بوده و نابوده مخور
با توجه به این که مضمون «غنیمت شمردن فرصت» و «زیستن در حال» از مضمونهای بنیادین رباعیهای خیام است، در این نوشته کوشیده شده است تا این موضوع به اندازة توان، بررسی شود.

کلیدواژه‌ها