چکیده
جاذبه زمین همواره عمل میکند؛سرما و گرما اثر ثابت خود را اعمال میکنند؛ مرگ نیز،دیر با زود،امری حتمی الوقوع است.بالاخره انسان الزاما در محدودهء انسانی خود میفهمد و به هیجان در میآید و در این قلمرو مسائل را تبیین میکند. در این میان انسان چه نقشی دارد؟او در سپهر این الزامات میتواند تصمیم بگیرد و عزماش را جزم کند،یا کاملا منفعل است،و یا حالت سوش وجود دارد که بین الامرین میباشد؟ما در این مقاله سعی کردهایم،از طرفی حدود مقدرات را،با توجه به تاریخ و حیات فعلی انسان بررسی نماییم،و از طرف دیگر معنی آزادی و اختیار انسانی را در چهار چوب همین مقدرات بیان کنیم.بدن اینکه بخواهیم با نصایح بیبنیان،و زور و عنف آزادی یا جبر را بر احوال انسانی تحمیل نماییم.بدین جهت،ابتدا صورتهای مختلف جبر را مورد بررسی قرار دادهایم،سپس راههای آزادی را در جو همین الزامات بررسی کردهایم.